در این مقاله ارتباط هنر و مد را بررسی میکنیم. مد، غالباً ناعادلانه به عنوان یکی از هنرهای کاربردی و خسته کننده مورد قضاوت قرار میگیرد.
هنرمندان و طراحان مد در طول تاریخ رابطه ناخوشایندی با هم داشتهاند. چون آنچه هنرمندان را برمیانگیزد، تمایل به ایجاد یک شی یا تصویر و مفهومی است که جاودانه است. اما طراحان برای امرار معاش خود به تغییر سلیقه متکی هستند و کار آنها فصلی است و بستگی به جریان مداومی که مد روز تلقی میشود، دارد. بنابراین بدون تردید هرگونه تلاشی برای همراهی هنر با مد، منجر به ایجاد تنش بین میل به ماندگاری و نیاز به گذرا بودن میشود. اما از آنجایی که هنر معاصر به تدریج زودگذر و فناپذیری زندگی مدرن را پذیرفتهاست، یافتن زمینههای مشترک کمی آسانتر شدهاست و این دو حوزه در طول قرن بیستم پیوند فرهنگی جداییناپذیری برقرار کردهاند.
طراحان مد در مورد شکل و فرم کنجکاو هستند و مجذوب رنگ، شیفته منابع اجتماعی، تاریخی و فرهنگی میشوند. بنابراین خود را به گالریهای هنری، موزهها و استودیوهای هنرمندان میکشانند. در انتها میتوان به این نتیجه رسید که نیازی به رقابت نیست و هر دو جهان میتوانند در کنار هم تداوم حیات داشته باشند.
همکاری جنجالی بین سالوادور دالی و شیاپرلی
در تابستان 1937، ادوارد هشتم که قبلاً دوک ویندزور بود، حقوق بازنشستگی پادشاه را گرفت و با والیس سیمپسون در فرانسه مخفی شد تا خود را برای عروسی آماده کند. دوشس ویندزور، لباس خوب را به عنوان روش زندگی خود انتخاب کرده بود. او پس از دو بار جدایی با ادوارد هشتم نامزد بود و حتی پس از آنکه ادوارد هشتم اعلام کرد که استعفا میدهد و وی تبدیل به بدنامترین زن در بریتانیا شد، مایل نبود دستورالعملهای مد خود را تغییر دهد تا در بین انگلیسیها اندکی محبوبتر شود. والیس ترجیح میداد هنگام سفارشی کردن لباس، خلاقیت طراح را مختل کند و السا شیا پرلی، آنقدر انعطافپذیر بود که با والیس به خوبی کنار آید.
در آن زمان، السا دوست داشت با هنرمندان مرفه سورئالیست همکاری کند و دالی به اولین انتخاب السا و والیس تبدیل شد. شیا پرلی و سالوادور دالی در بسیاری از طرحهای الهام گرفته از سورئالیسم همکاری کردند. اما لباس خرچنگ دریایی سال 1937 شاید شناخته شدهترین همکاری مد بین این دو باشد. دالی اولین پیشنویس چاپ خرچنگ را کشید و السا پارچه ابریشمی سفید خارقالعادهای را انتخاب کرد و دامن کمربلندی را طراحی کرد. دالی نیز خرچنگ بزرگ در موقعیتی تخیلی و تحریک آمیز روی لگن متناظر با دامن نقاشی کرد، خرچنگ در دید سالوادور دالی یک نماد جنسی آشکار بود.
رسوایی والیس سیمپسون
دالی برای والیس توضیح نداد که معنی خرچنگ در دنیایی که او ایجاد میکند چیست. والیس این لباس خرچنگ غیرمعمول را پوشید و فوتوشاتهایی را برای مجله Vogue ثبت کرد. ژست گرفتن برای Vogue، با لباسی که توسط یکی از پرطرفدارترین چهرههای هنر معاصر طراحی شده است، میتوانست نشان دهندهی طرز فکر جسورانه باشد. اما والیس به دلیل ندانستن استعاره مدتها مورد تمسخر قرار گرفت. او دامن خرچنگ را به السا بازگرداند اما تا امروز افراد زیادی معتقدند که اقدام والیس از روی نادانی نبوده و او قصد داشته با این اقدام جنجالی توجه بیشتری را به خود جلب کند و گروهی دیگر معتقدند این صرفا یک اشتباه فاجعه بار بوده که محبوبیت او را حتی از قبل نیز کمتر کرده است.
کالکشن انقلابی سن لوران با الهام از نقاشیهای موندریان
انقلاب موندریان
پیت موندریان متولد هلند بود. او در آپارتمان استودیویی یک اتاقه که شبیه آرامش خالص نقاشیهایش بود، زندگی میکرد. در محدوده تنگ این سلولها، موندریان عناصر اصلی وجود زاهدانه خود را یافت: غذا خوردن، خوابیدن، رقصیدن و کار کردن. او امیدوار بود از طریق هنر تمرکز خود را از حواس پرتیهای دنیای مادی زودگذر به ماندگاری روح بکشاند و سبک زندگیاش در نقاشیهایش تاثیر مستقیم گذاشت.
فشن در امتداد هنر مدرن: نگاهی به آثار پل پواره و زیباییشناسی شرقی او
موندریان در حال مطالعه رنگ بود، که دوست داشت بیشتر خالص باشد تا طبیعی: او فقط از رنگهای اصلی مانند قرمز، آبی و زرد علاوه بر سیاه و خاکستری استفاده میکرد که به عنوان رنگهای جامد در داخل سطوح مربع یا مستطیل با خط مشکی ضخیم ترسیم میشدند. این رویکرد هماهنگی بصری و تعادل در عین عدم تقارن بین خطوط افقی و عمودی را نمایش میداد. کار موندریان مدتها پس از مرگ وی در سال 1944 تحت تأثیر قرار گرفت.
مجموعه پاییز و زمستان 1965
در دهه 60، طراح مد فرانسوی، ایو سن لوران، تقاطع هنر و مد را به چالش کشید و آن را فراتر از آنچه قبلاً رفته بود، پیش برد. تنها سه سال پس از افتتاح آتلیه معروف خود، گرایش سنت لوران به هنر او را واداشت تا مجموعه موندریان خود را ایجاد کند. ظاهراً این ایده پس از آنکه مادرش برای کریسمس کتابی در مورد موندریان به او داد، به ذهنش رسید. این لباسها ارتباط بین مد و هنر را با تبدیل یک نقاشی به یک اثر هنری پویا تغییر میدهند.
برشهای ساده، خطوط هندسی و رنگهای جسورانه به مجموعه طراح احساس مدرن میدهد و ثابت میشود که فوقالعاده موفق است. سنت لوران تأکید میکرد که خلوصی که در سبک متمایز موندریان تشخیص داده است، با سادگی خط و ظرافت رنگ مشخص میشود. از نظر طراحی، لباسهای موندریان از علاقه فزاینده جوانان به مد مینیمالیستی دهه 60 استفاده کرد. چاپ هندسی و رنگی روی لباسهای پشمی، ایدهای ساده به نظر میرسید، اما لباسها آنطور که به نظر میرسید ساده نبودند. نبوغ در معماری خود لباس بود، ترکیببندی باعث برجستهسازی خطوط طبیعی بدن میشد و درزها را نیز پنهان میکرد. نتیجه یک سیلوئت مشخص با ساختار پنهان مبتکرانهای بود که لباس آینده نامیده میشد.
مطبوعات ترکیبی پویا از خطوط مشکی و رنگهای روشن و مدرن بودن این لباسهای کوتاه را ستودند. لباس موندریان خیلی زود به ویژه در ایالات متحده کپی شد. این امر به شهرت نقاش کمک کرد. نمونههایی از این لباسها اکنون در موزه ویکتوریا و آلبرت و موزه هنر متروپولیتن وجود دارند.
اجرای قوی الکساندر مک کوئین؛ شاهکار مد و هنر نمایش
نمایش مککوئین برای بهار و تابستان 1999 صادقانه چیزی است که هیچکس فراموش نمیکند. اجرای او، مطمئناً در بین 10 نمایش برتر مد در تمام دوران است. شالم هارلو روی یک صفحه گردان چوبی ایستاده و بازوهای زیبایش را بالای سرش برجسته کرده بود و در برابر ماشینها از خود محافظت میکرد که با رنگ سیاه و زرد به او شلیک میکردند. هارلو میدانست که چگونه خود را روی میز گردان نگه دارد زیرا او یک رقاص بود. آنچه مک کوئین در دهه 90 انجام داد هنوز بسیار الهام بخش است.
او ابتدا بیننده را به یک احساس آرامش کاذب کشاند. مک کوئین، آرام؟ بیننده آماده بود تا اتفاقی بیفتد. سپس رباتها زنده شدند. همه میخواستند ببینند او چه میکند. طبیعت در مقابل ماشین، ترس مادامالعمر مک کوئین بود. او روشی تجربی بیباکی را برای ایجاد اتفاقاتی ایجاد کرد که مد را فراتر از نمایش لباس صرف و به قلمرو تجربهای فراموش نشدنی و احساسی برد. آن هم در عصر اشتیاق ما به دنیای دیجیتال.
رنگ پاشیدن چهرهای اکسپرسیونیستی به خود گرفت. بازوهای مکانیکی روبات رنگ اسپری میکردند. کسی نمیداند که آیا طراح فقید هنگام تصمیمگیری درمورد فینال تئاتر خود پولاک را در ذهن خود داشتهاست یا خیر، اما این یک مرجع فوری برای کسانی بود که شاهد این نمایش خارقالعاده بودند.
جکسون پولاک و نقاشیهایش
جکسون پولاک نقاش آمریکایی و نیروی پیشرو جنبش اکسپرسیونیسم انتزاعی در دنیای هنر بود. او دستهبندیهای نقاشی را بازتعریف میکند.
جنگ جهانی دوم و پیامدهای آن زیر بنای جنبشی بود که به اکسپرسیونیسم انتزاعی معروف شد. در اواسط دهه 1940 ، جکسون پولاک نقاشیهای قطرهای معروف خود را معرفی کرد. بیشتر بومهای او یا روی زمین چیده شده یا به دیوار چسبانده شدهاند، نه اینکه روی سه پایه ثابت شوند. جکسون پولاک از سبکی استفاده کرد که اجازه میداد رنگ از قوطی رنگ چکه کند. به جای استفاده از قلم موی سنتی با استفاده از چاقو، ماله یا چوب به تصاویر خود عمق میبخشد.
او تعریف جدیدی از سطح، روابط بین فضا و رنگ ایجاد کرد. امتناع سرسختانه پولاک از ماندن در محدوده سنتی، خشونت، عصبانیت و سختگیری، همگی ویژگی های دنیایی جدید بودند.
مجموعهی لباس افسانهای گوچی با الهام از فضای نقاشیهای رنسانس
مجموعه بهار و تابستان 2018
کمپین گوچی ما را با سفری به عقب برگردانده و به اکتشاف افسانهای کشاند که توسط تصویرگر اسپانیایی ایگناسی مونرال ایجاد شده بود. این مجموعه بدون عکاسی نمایش داده شد. یک دقیقه در دریا غرق میشویم و لحظه بعدی بر فراز ابرها شناوریم.
گوچی به دوران رنسانس باز میگردد و در پی تلاش برای تأمل با بیننده است. آثار هنری معروفی وجود دارد که میتوانید آنها را فورا تشخیص دهید؛ مانند “باغ لذتهای زمینی” بوش یا “اوفلیا” توسط جان اورت میلایس. این تصاویر یک آرمانشهر فانتزی را تداعی میکنند و تصاویر چشمگیر بر سه عنصر زمین، دریا و آسمان متمرکز است. آثار هنری فوتورئالیست زنده ما را دعوت میکند تا وارد دنیایی شگفتانگیز و سورئال شویم و محصولات جدید گوچی بخشی از یک روایت فوقالعاده و بصری میشوند.
نقاشی اوفلیا جان اورت میلایس
این نقاشی در سالهای 1851 و 1852 در لندن تکمیل شد. این نقاشی اوفلیا را به تصویر میکشد، شخصیتی از نمایشنامه هملت ویلیام شکسپیر، که قبل از غرق شدن در رودخانهای در دانمارک آواز میخواند. این صحنه در صحنه هفتم هملت در سخنرانی ملکه گرترود شرح داده شدهاست. موضوع، زنی را به تصویر میکشد که زندگی خود را در انتظار خوشبختی گذرانده است، اما سرنوشت خود را در آستانه مرگ مییابد. زن آسیبپذیر موضوعی محبوب در میان هنرمندان پیش از رافائل است.
اوفلیا به درخت بید صعود میکند و از نهر عبور میکند تا شاخههای آن را بشکافد و شاخهای در زیر پای او شکسته میشود و غرق میشود. او در آب میخوابد و آواز میخواند. لباسهایش که هوا را به دام میاندازد، به او اجازه میدهد موقتاً روی سطح آب بماند اما سرانجام او را از نوای خوش آهنگ خود به مرگ گلآلود میکشاند. مرگ اوفلیا به عنوان یکی از شاعرانهترین صحنههای مرگ در ادبیات مورد ستایش قرار گرفته است. ژست اوفلیا به تصویرهای سنتی قدیسین یا شهدا شباهت دارد.
نقاشی باغ لذتهای زمینی بوش
(1490-1500) موضوع غالب نقاشی لذت گوشتی است. موضوعات گناه، مجازات و جهنم نیز در این شاهکار نفوذ کرده است.
این نقاشی به صورت سهگانه تنظیم شده است. یک روایت واحد، سرنوشت آتشین بشریت را که توسط شور و لذت مصرف شده نشان میدهد. بوش یک موضوع مشترک را ارائه میدهد: آدم و حوا در بهشت، با کنایه از عشق و شهوت. چشمههای جوشان، درختان میوه بارور و مجموعه وسیعی از موجودات را مشاهده میکنیم که اشارهای به لذتها و هرج و مرج آینده دارد. رنگها بسیار کلیدی و شاد هستند. نمادگرایی قرون وسطایی که به رابطه جنسی اشاره میکند در همهجا وجود دارد. حیواناتی که صفحه مرکزی را میپوشانند، انگیزههای جسمانی را برمیانگیزند. ارتباط بین جهان لذت و جهنم (و مخرج مشترک آن، گناه) با خط افق پیوستهای که در هر سه گروه مشترک است تأکید میشود.
تردیدی وجود ندارد که پیام بوش در اینجا هشداردهنده بوده و شاید وظیفه نقاشی شروع یک گفتگو و متوقف نکردن آن بود. قدرت کار بوش در نمادگرایی نوآورانه و در توانایی برای به کارگیری انگیزههای بیانتهای انسانها و بازتاب آنها به دنیای بینندگان معاصر است.
منابع:
www.artsy.net
www.yqqlm.com
www.dazeddigital.com
www.vogue.com